شماره ١٠٤: زلف پر تابت مرا در تاب کرد

زلف پر تابت مرا در تاب کرد
چشم پر خوابت مرا بي خواب کرد
با تن من کرد نور عارضت
آنکه با تار قصب مهتاب کرد
عنبرين زلف چو چوگان خم گرفت
تا دلم چو گوي در طبطاب کرد
وان لب عناب گونت طعنه کرد
تا سرشگم سرخ چون عناب کرد
گر عجب بود آنکه عشق تو مرا
مست و هالک بي نبيد ناب کرد
اين عجب تر آنکه عشقت رايگان
چشم من پر لولو خوشاب کرد
ميغ روي خوب چون خورشيد تو
چشمه خورشيد را محراب کرد
و آتش روي ترا چون سجده برد
همچو ابدالان گذر بر آب کرد